پریا

پریا جان تا این لحظه 20 سال و 22 روز سن دارد

این روزای من

سلام دوستای خوبم.

خواستم یکم از حال و هوای این روزام بگم.راستش نمیدونم چرا جدیدا اینقدر خوش خنده شدم حتی اگه هیچ اتفاق خاصی هم نیوفته الکی میخندم.یکی بهم بگه چرا

حالا از این که بگذریم یه ماه دیگه دوباره مدرسه ها باز میشن واقعا نفهمیدم کی گذشت این سه ماه.این یه ماه هم سریع میگذره.اینقدر درگیر تکالیف کلاسهام شده بودم که تابستون خودش اومد و رفت حالا دیگه کلاسهام دوتاشون تموم شدن.فقط کلاس زبان مونده که اونم یه هفته ی دیگه تموم میشه.بعدش ممکنه بریم مسافرت ممکن هم هست نریم ولی خداکنه بریم چون واقعا حوصله م سر رفته و از اون گذشته بابام گفت اگه خواستیم بریم مسافرت رشت هم میبرمت هوووورااااا خدا کنه بریم چون من واقعا دلم برای عسل تنگ شده و اونم همینطور.فک کنم چند روز قبل از شبای قدر بود که اونا مشهد بودن و بابای عسل بهش گفته بود میخوان یه راست از مشهد برن تهران مهمونشون رو برسونن و بعد هم بیان شیراز.من و عسل که از خوشحالی داشتیم بال در می اوردیم. از دوشنبه که باباش گفت میان تا پنجشنبه من و عسل لحظه شماری میکردیم واسه دیدن همدیگه.قرار بود پنجشنبه بیان جمعه شب برگردن خیلی کم بود ولی بازم خوب بود واسه ما که یه سال بود همو ندیده بودیم ولی پنجشنبه شد و هیچ خبری ازشون نشد.پنجشنبه گذشت جمعه شد اما بازم ازشون خبری نشد ولی شنبه از شماره خواهرش تو واتساپ بهم گفت که باباش گفته تازه از سفر اومدیم خسته ایم و نمیایم.من واقعا ناراحت شدم میدونم که عسل هم شد ولی گفتم اشکالی نداره درک میکنم.هفته ی پیش هم گفت که قراره این هفته بیان شیراز اما هنوز هیچ خبری نشده.امیدوارم اگه اونا نیومدن ما حدافل بتونیم بریم.

دوس دارم سریعتر کلاس زبانم تعطیل شه بریم مسافرت چون این جلسه های اخرشه و درسا مهمه و قراره امتحان فاینال بگیرن ازمون اجازه ی غایب شدن نداریم.اگه هم غایب بشیم باید دوباره این کتاب رو بخونیم اموزشگاه هم دیگه از این کتاب کلاس برگزار نمیکنه میوفتم دو سه کتاب عقبتر باید کتاب استارتر رو بخونم. واسه همین نمیشه غیبت کرد.دوس دارم این یه هفته و نیم زودتر تموم شه.

گفتم تابستون زود گذشت ولی خوب خوشحال هم هستم چون قراره دوباره با دوستام باشم و کلی بگیم و بخندیم.امسال هم اخرین سالیه که ابتدایی درس میخونم هم خوشحالم که دارم بزرگ میشم و هم ناراحتم چون دیگه حال و هوای ابتدایی رو نداریم.مقطع ابتدایی خیلی برام خوب بود خیلی دوستای خوبی داشتم با اینکه هی مدرسه م عوض میشد و مجبور بودم هی جدایی از دوستامو تحمل کنم اما بازم خیلی خوب بود چون هر جای جدیدی که میرفتم سریع دوستای جدیدی پیدا میکردم نمیگم جای قبلیا رو پر میکردن نه ولی احساس خوبی بود که دوستای تازه پیدا میکردم.کلاس اول و دوم خیلی عالی بود توی حال و هوای بچگی بودم و واقعا بهم خوش میگذشت چون تو یه مدرسه بودم. کلاس سوم با اینکه وسط سال از یه مدرسه به یه مدرسه ی دیگه رفتم اما خیلی خوب بود سه ماه اولش که توی مدرسه اولیه بودم خیلی بچه هاش باحال بودن و یکی از دوستای مدرسه ی قبلیم هم اونجا بود.شش ماه بعدشم که توی مدرسه ی دومی بودم با چند نفر دوست شدم که فوق العاده بهم خوش گذشت.کلاس چهارم هم رشت بودم که معرکه بود صبا و فریماه که توی مدرسه و عسل و سما هم توی خونه دوستای صمیمیم بودن و اما کلاس پنجم که دیگه واقعا از اون حس بچگی در اومده بودم.دوباره برگشتم به همون مدرسه ای که شش ماه اخر کلاس سوم توش بودم.حالا دیگه اون چن نفر دوستای صمیمیم نبودن حدیث شد دوست صمیمی من که الان هم با اینکه صبح تلفنی باهاش صحبت کردم اما دلم براش تنگ شده.نمیدونم کلاس ششم که برم چی میشه اما میدونم که بزرگتر و عاقلتر شدم و حتما امسال بهتر از سالای دیگه میشه چون سال اخر دوره ابتدایی هس و میخوام بهم خیلی خوش بگذره.

تنها چیزی که منو نگران میکنه بابت تموم شدن تابستون اینه که نتونم درست و حسابی به وبام برسم تو این تابستون که واقعا سرم بابتشون شلوغ بود که فقط وقتایی که تکلیف حل میکردم یا کلاس بودم و داشتم غذا میخوردم پای لبتاب نبودم.کیبرد بیچاره م که داره از دستم کلافه میشه از بس باهاش تایپ میکنم.الان تقریبا یه ساعته دارم تایپ میکنم میدونم کسایی هم که میخونن سرشون درد میگیره از بس طولانیه ببخشید واقعا ببخشید.

حتی وقت نکردم رمان شب شیشه ای و رمان اشیانه در حباب رو تموم کنم.کتاب مدیریت بحران و اون کتاب اموزش ورزش ها رو هم حتی نخوندم.فقط موفق شدم رمان از جهنم تا بهشت رو بخونم خوب اونم که اصلا نمیشد بهش گفت رمان اخه 50 صفحه بیشتر نبود ولی خیلی قشنگ بود مختصر و مفید.

دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه جز این

شما هم دعا کنین به خدا خوشحال میشه میبینه ما ادما به فکر فرجش هستیم.

خداحافظ


تاریخ : 28 مرداد 1394 - 00:26 | توسط : پریا | بازدید : 1501 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

روز دختر مبارک

و خدا لبخند زد

دختر متولد شد

زیباترین لبخند خالق

پیشاپیش روزت مبارک

مگذار مرا در این هیاهو بانو

تنها و غریب و سربه زانو بانو

ای کاش ضمانت دلم را بکنی

تکرار قشنگ بچه اهو بانو

پیشاپیش ولادت حضرت معصومه /س/ و روز دختر بر تمام دختران سرزمین پاکم ایران مبارک باد.

خدا ناز خود را در دختر تجلی کرد

ای ناز ترین ناز خدا پیشا پیش روزت مبارک

دختران فرشتگانی هستند از اسمان

برای پر کردن قلب ما با عشق بی پایان

این روز به دختران دیروز و مادران امروز مبارک

روز عزیز دل باباها پیشاپیش مبارک باشه.

میشه اسم پاکتو رو دل خدا نوشت

میشه با تو پرکشید توی راه سرنوشت

میشه با عطر تنت تا خود خدا رسید

میشه چشم نازتو رو تن گلها کشید

روز دختر پیشاپیش مبارک

دختر لحظات شادی و خوشی گذشته

لحظات شاد حال و امید اینده است

تقدیم به همه ی دخترا

پیشاپیش روزتون مبارک باشه.

امیدوارم مثل حنا با مسولیت

مثل کزت صبور

مثل ممول مهربون

مثل جودی شاد و سر زنده

و مثل سیندرلا خوشبخت باشی.

مهمترین ویژگی دختر و زن مسلمان حیا است

که ثمره ان مهار شهوت و تضمین عفت او خواهد بود

پیامبر اکرم

سالروزمیلاد خانم فاطمه معصومه /س/

و روز جهانی دختر بر همه دختران پاک و با ایمان ایران زمین مبارک باد.

امیدوارم مثل سوفیا شانس یهویی در خونه تو بزنه.

روز همه ی دخترا مبارک باشه

خدانگهدار


تاریخ : 25 مرداد 1394 - 05:07 | توسط : پریا | بازدید : 3630 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

میخواهم غربتت را حکایت کنم

میخواهم غربتت را حکایت کنم

غربتی که دوازده قرن است ریشه دوانیده

غربتی که اشک اسمان و زمین را جاری ساخته

غربتی که حتی برای برخی محبانت غریب و ناشناخته است

غربتی که اجداد طاهرینت پیش از تولد تو بر ان گریسته اند

متحیرم کدامین مصراع از این مثنوی را باز خوانی کنم

کدامین سطر کدامین صفحه و کدام فصل از مجلدات این کتاب قطور را باز نویسم

من از تفسیر این غربت و غم ناتوانم

از کجا اغاز کنم

از خود بگویم یا از دیگران

از نسل های گذشته بگویم یا از نسل امروز

از دوستان شکوه کنم یا از دیگران

از عوام گلایه کنم یا از خواص

از انانی بگویم که خاطر شریف تو را می ازارند

از انها که دستان پدرانه و مهربانت را خون ریز معرفی میکنند

از انها که چنان برق شمشیرت را به رخ میکشند که حتی دوستانت را از ظهور میترسانند

از انها که تو را به دوردست ها تبعید میکنند

از انها که به نام تو مردم را به دکه های خویش فرا میخوانند

از انها که همواره بر طبل نومیدی میکوبند و زمان ظهورت را دور می پندارند

از انها که تو را انگونه که میپسندند _ و نه انگونه که هستی و میخواهی _ نشان میدهند

انها که غیبتت را به منزله تلقی میکنند

مولای من...

گویا همه چیز دست به دست هم داده است تا شما در غیبت بمانید

لشکریان ابلیس هم روز و هم شب در کارند

نمیدانم چه کسانی واقعا تو را و ظهور تو را میخواهند

خدا میداند و تو

اما این را میدانم که پس از گذشت دوازده قرن از شروع غیبتت پیروز این میدان ابلیس و لشکریان انس و جن اویند که در کشاکش غیبت و ظهور شب ظلمانی غیبت را تا هم اکنون امتداد داده اند.

از خود شروع میکنم

که اگر هر کس از خود شروع کند

امر فرج اصلاح خواهد شد.........

اللهم الجل ولیک الفرج


تاریخ : 25 مرداد 1394 - 01:39 | توسط : پریا | بازدید : 1572 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

تولد مریم

 

دیروز تولد مریمی من بود ما که نرفتیم اما امیدوارم بهش خیلی خوش گذشته باشه.عزیزم تولدت مبارک.

یه تاریخایی تو زندگی ما ادما وجود داره که هر چقدرم کارا مشغولمون کرده باشه فراموششون نمیکنیم...

مثل دیروز....تولدت مبارک....

الهی همیشه مثل چراغ راهنمایی باشی

لپات همیشه قرمز

روی دشمنات زرد

دلت همیشه سبز

تولدت مبارک زیباترینم.

جای هیچکس را هیچکس نمیتواند پر کند

مهربانم

تولدت مبارک

در شب میلادت تمام وجودم  را که قلبی ست کوچک

در قالبی از نگاه تقدیم چشمان زیبایت میکنم

و با بوسه ای از راه دور تولدت را تبریک میگویم

پلک جهان میپرید

دلش گواهی میداد

اتفاقی می افتد

اتفاقی می افتد

و

فرشته ای از اسمان فرود امد

تولدت مبارک

دیروز افتاب شادمانه ترین طلوعش را کرد و دنیا رنگ دیگری گرفت

قلبها به مناسبت امدنت خوش امد گفتند

فرشته ی اسمانی سالروز زمینی شدنت مبارک

دیگر تنها میتوانم بگویم تولدت مبارک

خداحافظ همیشگی تو باشد.


تاریخ : 16 مرداد 1394 - 07:40 | توسط : پریا | بازدید : 2203 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

کادوی مامان و بابای خوبم

کادوی مامان و بابای خوبم

اینم کادوی مامان و بابای خوبم برای تولدم.
تاریخ : 15 مرداد 1394 - 04:30 | توسط : پریا | بازدید : 2388 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید

چند ماه اخیر

سلام.من بعد از چند ماه اومدم برای خودم پست بذارم.حتما پست طولانی میشه.

اینا هم عکسای تولدم که قرار بود بذارم.

اینا نصف کادو هام که دوستام و خاله م و مامان رها دادن دستشونم درد نکنه.

اینو هم دایی علی و زندایی زینب دادن بهم دستشون درد نکنه.

اینو هم عمه فاطمه و مریم بهم دادن دستتون درد نکنه.

اینو هم مامان اقا شاهین بهم دادن دستشونم درد نکنه.

اینو هم ستاره جون بهم دادن دستت درد نکنه.فیلم تولدم هم با دوربین خودش گرفت که چند روز بعد محبوبه جون و رهای خشکلم اومدن خونه ی مامان بزرگم و فلاش گرفتن از ما و ریختن روش بعدا به دستمون رسید.

این عروسک ناز رو هم دوست نازم زارعی مقصود بهم داده دست گل تو هم درد نکنه.

اینم کیکم.

اینم کیک و کادوهای باز نشده.

حالا از حال و هوای تولد و اتفاق های فرداش و اذیت کردن های حدیث که چون تولدت نبودم میخوام واسه ت کادو  سرشیر و گل اشک بیارم/که من از هردو متنفرم/که بگذریم میرسیم به درسا.

بعد از عید متوجه شدم که تو مسابقه ی انرژی هسته ای نفر سوم شدم.اینم عکس کتابش.

توی ازمونهای تیزهوشان تیمز هم نفر اول شدم البته مرحله ی اولش مرحله دوم امتحان دادیم ولی جوابش رو ندادن.اینم کتاب های هر دو مرحله.

و اما اردوی همگانی.

ما و کلاس چهارمی ها امسال با هم رفتیم اردو.کلاس سومی ها و کلاس ششمی ها هم قبل ازما رفتن. کلاس اول و دوم هم بعد از ما رفتن.بردنمون شیراز اول از همه رفتیم شاه چراغ که سلامی کرده باشیم. خیلی خوش گذشت تو حرم کلی تو حیاطش شیطونی کردیم.بعد هم رفتیم ارگ کریم خان که کلی خوش گذشت.من که دلم نمیخواست برم جای دیگه.یه کیف پولی خشکل چرم دست بافت و دوتا دسته کلید با ارم شیر ایرانی که یکیشو دادم به نرجس و وصیت نامه ی کورش بزرگ رو خریدم. از نمایشگاهش  هم دیدن کردیم حیف شد بعضی هاش رو نمیفروختن و بعضی ها هم خیلی گرون بودن.نقاشی های قدیمی ش که واقعا منو سرگرم کرده بودن.از لیلی و مجنون یا شیرین و فرهاد و یا حتی از مغازه های خیلی قدیمی و ادمها و لباس هاشون نقاشی هایی در قالب سیاه قلم و مدادرنگی داشتن.چهره های سیاه قلم و خطاطی های زیباش هم که اونجا رو زینت بخشیده بودن.ظرف ها و مهره های قدیمی ش هم واقعا زیبا بود.جعبه های سنتی زیبایی هم داشتن.از اونجا که اومدیم بیرون یه خورده تو حیاطش بودیم و بعد رفتیم بیرون نشستیم زیر درختی که دقیقا جلوی ارگ بود که معلممون میگفت شبیه درخت شیشه شور هست.اونجا هم خیلی  بهمون خوش گذشت.بعد هم که بستنی و شیطونی هایی که واسه رفتن دوباره توی ارگ و خرید کردن داشتیم به بهونه ی شستن دست یا خوردن اب.بعدش هم رفتیم حافظیه.اولش خیلی خوب بود ولی سر عکس گرفتن یه چیزایی پیش اومد که یه خورده حالمونو گرفت به خصوص سارا ولی حدیث سر حالش اورد توی ماشین.بعد هم رفتیم تپه کاج که اونجا هم معرکه بود. بعد از ناهار من و حدیث رفتیم یکی از بازیها که خیلی حال داد.حدیث نفر اول منم نفر دوم بعد از ما همه یکی یکی اومدن سوار شدن بعضیا حتی دو یا سه بار.بعد از بازی هم رفتیم نشستیم خوردن خوراکی که یه عالمه رو دستمون مونده بود.اقای عرفانی مستختم مدرسه مون هم اومد نشست پیشمون و خوردیم.هر چی تونستیم خوردیم بعد هم شمع گل پروانه بازی کردیم.بعدش هم جمع کردیم و  هرچی خوراکی برای من مونده بود دادم یلدا بعدم با اتوبوس برگشتیم هرابال.من و جعفری و رنجبران و زراعت پیشه و کشکولی و یلدا و شیداو خانوم معلممون و دوتا دخترش سر جمهوری پیاده شدیم بقیه هم رفتن.یکی یکی هر کدوم سر کوچمون میرفتیم.من و یلدا و کشکولی هم که خونه هامون تو یه کوچه بود با هم رفتیم اول یلدا رفت.بعد من رفتم خونمون بعد هم کشکولی رفت خونه شون که دو سه تا خونه بالاتر از ما هستن.حالا ماجراهای توی اتوبوس و خاطره نوشتن های من هم بماند.

اینم وصیت نامه ی کورش بزرگ افتخار تمام ایرانی هاست که از ارگ کریم خان خریدم متنش خیلی زیباست اگه شد تو یه پست دیگه میذارمش.بقیه ی چیزای دیگه ای هم که خریدم رو ازشون عکس نگرفتم که بذارم.

بعدشم که خوردم به امتحانات.اونا هم که تموم شدن برای اخرین بار گفتم دوستام رو دعوت کنم خونمون تا خاطره بشه و خوش بگذره.همه جمع شدیم و کلی هم بهمون خوش گذشت.

اینو زده بودم به دیوار اتاقم که هنوزم هستش.

اینم به عنوان خوش امد گویی روی در اتاقم زده بودم که اتفاقا اینم هنوز هست.

من همه ی کلاسمون رو دعوت کرده بودم اما فقط یاسمن و اکبری و ملیانی و ابجی ها و سپیده کشاورز و نرجس و رنجبران و نرگس معلممون و محمدی پور و سحر  اومدن ولی بازم کلی خوش گذشت.

از روز اخر سال هم نمیتونم عکس بذارم چون همه ی عکسها با دوستام هستم و نمیشه بذارمشون تکی ها هم اجازه ندارم.ولی به هر حال خیلی خوش گذشت.

و اما میرسیم به تابستون.گرمترین فصل سال.فصل خورشید.فصل گرما.

جشن تیرگان که همون اولین روز تیرماه و اغاز تابستان هست رو نتونستیم جشن بگیریم اما روز خوبی بود. 

بعد از اون میرسیم به کلاس های تابستونی.من به جز کلاس زبان که در طول سال تحصیلی هم دنبالش میکردم رفتم کلاس نقاشی و کلاس کامپیوتر هم ثبت نام کردم.این عکس کتاب های LET'S GO 3 مال ترم جدیدمون هست که الان درس 4 هستیم.

اینم دفتر نکات تکنولوژی م هست مال کلاس کامپیوتر.

اینم اولین طراحی چهره م که تموم شده دارم بعدی رو میکشم اونم تموم شد عکسش رو میذارم.

دوسش دارم.

همین دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه جز اینکه امشب تولد مریم دخترعمه م هست.نمیدونم میریم شیراز یا نه ولی از همینجا میگم مریمی من تولدت مبارک.اگه نیومدیم شرمنده.

به هر حال الان خوششحالم.فردا هم عکسای تولدش رو میذارم چه بریم چه نریم.

خداحافظ همه ی کوچولوهای نی نی پیجی باشه.

 


تاریخ : 15 مرداد 1394 - 02:17 | توسط : پریا | بازدید : 1170 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی